ماشین گشت جلوی پای مأمور سر چهارراه ترمز کرد. افسر گشت نگاهی به سرتاپای مأمور کرد و گفت: از صبح تا حالا چند تا جریمه نوشتی؟
_ قربان چهارده تا.
: همهاش چهاردهتا؟! فردا صبح خودت رو معرفی کن به بازداشتگاه.
ماشین گشت جلوی پای مأمور سر چهارراه ترمز کرد. افسر گشت نگاهی به سرتاپای مأمور کرد و گفت: از صبح تا حالا چند تا جریمه نوشتی؟
_ قربان چهارده تا.
آفرین! یه هفته مرخصی تشویقی میگیری.
وبلاگتون زیباست و مطالبش خواندنی...
در ضمن خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و آغاز رمان هجده هزار صفحه ای سی جی ام: ویگو مورتنسن نوشته سارا صولتی را مطالعه کنید. این براستی باعث افتخار ماست که "شما" هم آن را بخوانید.
چد تا سوال مفید دارم:
شما در ایران زندگی میکنید؟
پس چرا رمان انگار در قرن ۱۸ اروپا میگذرد؟
یک اسم سادهتر نمیشد برای این داستان بگذارید؟
میدانید اگر هجدههزار صفحه را از قرار روزی یک صفحه بنویسید، حدود ۵۰ سال طول میکشد؟
و با این فرض که شما الآن حدود ۳۰ سال دارید، در هشتاد سالگی صفحات پایانی را باید دیکته کنید تا نوهتان بنویسد. آیا این کار عاقلانه است؟
به نظر من بچسبید به زندگی. درس، کار، آشپزی، زندگی، زندگی . . .
با سلام
پیشنهاد جدید بنده برای دوستان داستان نویس .
لطفن بخوانید ...
تازه شما رو پیدا کردم . لطفن برام پیام بذارید و اگه موافق باشید تبادل لینک کنیم .
با سپاس
از آشناییتان خوشحالم.
از داستانکهای افغانستان (ماده خر) و شبیهسازی (ریشهای مادرم) خیلی خوشم آمد.
خوشحال میشویم اگر با مدیر وبلاگ تماس بگیرید تا اگر خواستید با اعضای این وبلاگ همراه شوید.
موفق باشید التماس دعا.
باسلام
دلنشین می نویسید
با داستانکی منتظر راهنمایی ام