چــــاه‌کــــن

. . . همیشه تــه چاه است . . .

چــــاه‌کــــن

. . . همیشه تــه چاه است . . .

سکه

صبح:


پسرک، پولِ اتوبوسِ رفتن به مدرسه را انداخت تو دستگاه قمار و بدون بلیط سوار اتوبوس شد.

 


عصر:

متصدی قمارخانه دستگاه جدید بازی را با اشتیاق تشریح می‌کرد:
«بشتابید! بشتابید! فقط با انداختن یک سکه، هزار برابر آن را برنده شوید. هزار برابر هزار برابر . . .»
پسرک حالا یک سکه داشت و باید به خانه برمی‌گشت. نگاهی به سکه انداخت و نگاهی به دستگاه قمار و نگاهی به ایستگاه اتوبوس.


سکه را به گدای جلوی قمارخانه داد و پیاده به خانه برگشت.

 

 

خاطرات امروزه و عقاید همه‌روزه علی اشرفی در http://www.dokkan.blogsky.com